رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

تدارک تولد

سلام همه کس مامان  ستاره آسمونم رهام قشنگم  این روزها کمی درگیر تدارک تولدت هستیم . یه شب با بابا رفتیم برات سالن تولدت رو دیدیم و رزرو کردیم و اونجا کلی سخنرانی کردی که اینو تولدم راه نمی دم و اونو راه نمی دم و بعد برای پذیرایی برامون سوپ آورده بودن خوردی و کیف کردی و خلاصه رزرو کردیم برای ده بهمن انشاله  بعد رفتیم کیک تولدت رو سفارش بدیم که کلی ذوق کردی و مدل های کیک ها رو دیده بودی و هی میگفتی اینو میخوام اونو میخوام خلاصه یک کیک رو انتخاب کردیم و قرار شد واسه اول بهمن بریم پیش پرداخت بدیم. روز پنج شنبه هم رفتیم برات خ بهار و خ سنایی و خلاصه هر جا که بگی دنبال یک عدد جلیقه برای شما که با شلوار بپوشی ولی پیدا نکردم کلی...
22 دی 1392

نی نی جدید

رهامممممممممم دختر دایی جدیدت هم به دنیا اومد . دختر دایی جون عباس و زن دایی ندا جون. روز 16 دیماه دختر خوشگلش که اسمش پارمیس و خیلی نازه و تپل و خوشگل.  من با بابا رفتم پیشش و تو مونده بودی پیش مامانی وقتی اومدم و بهت گفتم که رفتم پیش نی نی گریه ات در اومد که چرا منو نبردی بعد که عکسش رو نشونت دادم گفتی دوستش ندارم گفتم چرا مامان گفتی  آخه دختر بده گفتم چرا مامان نی نی نازه اینطوری بهش نگو گفتی نه ناز نیست خوب نیست اخه تو شورتش جیش می کنه پی پی می کنه ... مامانی حسابی حسودیت شده بود ها . الهی دورت بگردم من اینم عکس پارمیس جونم که الهی عمه فداش بشه ...
22 دی 1392

سومین سالگرد مادرجون

سلام شیرینترینم دیروز سومین سالگرد مادرجون ، مامان من بود عزیز دلم... چقدر دلتنگشم.... دیروز رفتم آرامگاه با دایی ها و خاله ها ولی اونجا اونقدر سرد بود که ترسیدم تو رو ببرم. تو و بابا موندین خونه و من چه تلخ گریستم در نبودنش رهام گاهی برای خودم آرزوی مرگ می کنم ولی یاد این می افتم که تو بی مادر میشی پشیمون میشم. اون موقع ها که مامانم اینو میگفت حسش نمی کردم. ولی الان با گوشت و خون حس میکنم بی مادری یعنی چی.... تو نیستی و صدای تو، هوای خوب این خونه ست صدای پای عطر گل، صدای عشق دیونه ست تو از من دور و من دلتنگ، تو آبادی و من ویرون همیشه قصه این بوده، یكی خندون یكی گریون همیشه مثل این بوده، تو یک لحظه تو یك دیدار یه زخم از زه...
11 دی 1392

هنرمندی های آقا طلا

نفسم ، بابا فرشید یه ظرف داره که پولهای خرد رو توش نگهداری میکنه تو عاشق اونی و تا سر بابا رو دور می بینی میگی مامان بریم اون پولهای بابا رو بیاریم باهاش بازی کنیم. بهت قول دادم که یه روز که خونه بودیم ببریم پولها رو بشوریم و بعد تو بتونی باهاش بازی کنی. خلاصه بردیم توی حمام توی تشت ریختیم شستیم و بعد خشک کردیم و تو دوباره ریختی تو ظرفش و هی خالی کردی هی پر کردی . اگه من بدونم که این کار چه لذتی برای تو داره یه عالمه از مشکلاتم حل میشه این روزها خیلی به تلویزیون علاقمند شدی طوری که اصلا نمیگذاری من و بابا حتی یه اخبار ببینیم و ما باید از شما اجازه بگیریم که یه اخبار ببینیم. تازه به شرط و شروط ( مامانی آیا این فرزند سالاری درست است؟...
7 دی 1392

نقاشی های ناز پسری

سلام ستاره آسمون مامان پروانه عشق من همه کسم نازنین پسرم الان تو بغلم نشستی و من همینطور که دارم تایپ میکنم دارم برات میخونم و تو به من میگی "مامان منو میگی" آره عشقم مگه من غیر تو کیو دارم که اینقدر عاشقش باشم. تو برای مامان نفسی. الان بهم میگی مامان نگو دیگه منم میگم چشم بعد تو میخندی پسرم یه اتفاق خوب افتاده دیگه می تونی آدمک بکشی که عکسش رو برات میگذارم. خیلی خوشگل آدمک میکشی   چند روز پیش با یکی از همکارام صحبت میکردم مگفت الان باید شما برای رهام نقطه بکشی اون همه رو به هم وصل کنه تا بتونه نقاشی بکشه. منم این مجله برات خریدم و شب با هم دیگه نقطه هاشو وصل کردیم . ببین چقدر خوشگل شده   مامان به فدای اون دست...
7 دی 1392

یلدای 1392

سلام ناز پسرم دردونه مامان شب یلدا مثل هر سال رفتیم پیش بابابزرگ و مامان بزرگ. عمه سمانه هم بود و خیلی به شما خوش گذشت. من و بابا سرکار بودیم خوشحال بودی که بابا نمیاد دنبالت و ما هم میاییم اونجا زنگ زده بودی بهم گفتی مامان تو و بابا هم باید شب بیایید اینجا . دستاتم اونطوری که من می دونم تکون می دی وقتی داری یه صحبت جدی می کنی وای فدات بشم که دلم برات ضعف میره مامانی       قبل از شام هم رهام کلی رفته بود روی تردمیل و برای مامانش هنر نمایی کرد من به فدای اون ورزش کردنت مامانم ...
7 دی 1392

مسواک زدن پسری

و رهام در حال مسوک زدن  گاهی اینقدر اذیت می کنی واسه مسواک زدن که جر مامان بالا میاد. اول خودت با مسواک موشی مسواک می زنی بعد اجازه می دی مامان مسواک بزنه گاهی هم رهام بدو مامان بدو دنبالت تا مسواک بزنی    ...
7 دی 1392
1